Untitled Document
 
 
 
  2024 Apr 19

----

10/10/1445

----

31 فروردين 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

 

رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمود:
«الْيَسيرُ مِنَ الرِّياءِ شِرْكٌ، وَمَنْ عادَى أَوْلِياءَ الله فَقَدْ بارَزَ الله بِالْمُحارَبَةِ إِنَّ الله يُحِبُّ الأَبْرارَ الأَتْقِياءِ الأَخْفِياءِ الَّذِينَ إِنْ غابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا، وَإِنْ حَضَرُوا لَمْ يُعْرَفُوا، قُلُوبُهُمْ مَصَابِيحُ الْهُدَى، يَخْرُجُونَ مِنْ كُلِّ غَبْراءَ مُظْلِمَةٍ».
ریاء کمش هم شرک است، و هر کس با دوستان خدا دشمنی کند با خدا ابراز جنگ کرده است، همانا خداوند نیکوکاران پرهیزگار پنهانکار را دوست دارد، کسانی که وقتی غائب شوند ناپدید نمی‌گردند، و وقتی در میان ما باشند ناشناخته‌اند. قلب‌های آنان چراغ‌های هدایتی است که از (فضاهای) غبارآلود تاریک بیرون می‌آیند (و می‌درخشند).
مستدرک حاکم 1/44 حدیث (4)، و 3/303 حديث (5182)، 4/364 حديث (7933)، وسنن ابن ماجه 2/1320 حديث (3989)، وسه معجم طبرانی، ومسند شهاب و غیره.

 

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>اشخاص>ابو العالیه ریاحی

شماره مقاله : 10501              تعداد مشاهده : 382             تاریخ افزودن مقاله : 12/5/1390

ابو العاليه رياحى‏

[از مردم بصرة كه از اصحاب عمر بن خطاب رضی الله عنه بوده‏اند]
نامش رفيع است. برده زنى از قبيله بنى رياح بود كه او را بدون هيچ قيد و شرطى آزاد كرد. گويد عارم بن فضل، از حماد بن زيد، از شعيب بن حبحاب از گفته خود ابو العاليه ما را خبر داد كه مى‏گفته است زنى مرا كه برده بودم خريد و تصميم به آزاد كردنم گرفت.
پسر عموهايش او را گفتند اين را آزاد مى‏كنى به كوفه خواهد رفت و از تو خواهد بريد. او مرا با خود به جايى از مسجد آورد كه اگر بخواهم مى‏توانم تو را آن جا ببرم. آن زن به من گفت: بى‏هيچ قيد و شرطى آزادى. گويد به همين سبب ابو العاليه در مورد همه اموال خود وصيت كرد.
گويد حجاج بن نصير، از ابو خلدة ما را خبر داد كه ابو العاليه او را گفته است هر سيم و زر و هر گونه مالى كه از من باقى ماند پس از اينكه حق همسرم را داديد يك سومش در راه خدا و يك سوم براى خاندان پيامبر صلى الله عليه وسلم و يك سومش ميان بى‏نوايان مسلمان تقسيم شود.
ابو خلده مى‏گويد: به او گفتم مگر اين كار را مى‏توانى انجام دهى سهم آزاد كنندگان تو كجا مى‏رود؟ گفت: هم اكنون داستان خود را براى تو مى‏گويم. من برده بانويى مرد صفت بودم.
روز جمعه‏اى روى به من آورد و گفت: اى غلام كجا برويم؟ گفتم: من به مسجد مى‏روم.
پرسيد كدام مسجد؟ گفتم: مسجد جامع. گفت: حركت كن. من از پى آن بانو راه افتادم تا به مسجد جامع در آمد، هنگامى رسيديم كه امام بر منبر بود، دستم را گرفت و عرضه داشت:
بار خدايا او را براى من اندوخته‏اى در محضر خود قرار بده و سپس به مردم گفت اى كسانى كه در اين مسجديد گواه باشيد كه او براى خدا آزاد بى‏قيد و شرط است و هيچكس را بر او حقى جز حق پسنديده- امر به معروف- نيست و مرا رها كرد و رفت، و پس از آن يك ديگر را نديديم. ابو العاليه مى‏افزوده است سائبه هر جا خواهد مى‏رود.
گويد عمرو بن هيثم و يحيى بن خليف هر دو، از گفته ابو خلده ما را خبر دادند كه مى‏گفته است از ابو عاليه شنيدم مى‏گفت ما گروهى بردگان زرخريد بوديم. برخى از ما خراج مى‏پرداختيم و برخى براى صاحبان خود خدمت مى‏كرديم. ما هر شب يك ختم قرآن مى‏كرديم، كار بر ما دشوار شد هر دو شب يك بار قرآن را دور مى‏كرديم. همچنان دشوار شد، چنان قرار داديم كه هر سه شب يك ختم انجام دهيم. باز هم دشوار بود و به يك ديگر شكايت مى‏كرديم، سرانجام اصحاب رسول خدا را ديديم ايشان به ما آموختند كه هر هفت روز يا از جمعه تا جمعه ديگر يك ختم انجام دهيم. از آن پس نماز مى‏گزارديم و مى‏خوابيديم و كار بر ما دشوار نيامد.
گويد عبد الصمد بن عبد الوارث، از همّام، از قتاده، از ابو عاليه ما را خبر داد كه مى‏گفته است پس از رحلت پيامبرتان در ده سال قرآن خواندم، خداوند دو نعمت بر من ارزانى فرموده است كه نمى‏دانم كداميك برتر است، اينكه مرا به اسلام هدايت فرموده يا اينكه مرا از خوارج قرار نداده است.
گويد يحيى بن خليف بن عقبة، از گفته ابو خلدة ما را خبر داد كه مى‏گفته است ابو عاليه مى‏گفت برده زر خريد بودم و در همان حال كه كارهاى صاحب خود را انجام مى‏دادم خواندن ظاهرى قرآن و خط عربى را آموختم.
گويد ابو قطن عمرو بن هيثم، از ابو خلده از ابو عاليه ما را خبر داد كه مى‏گفته است در بصره با واسطه از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وسلم حديث مى‏شنيديم. بسنده نكرديم و سرانجام به مدينه سفر كرديم و اخبار را بى‏واسطه از دهان خودشان شنيديم.
گويد فضل بن دكين، از ابو خلده ما را خبر داد كه مى‏گفته ابو عاليه مرا گفت مهم‏ترين چيزى كه از عمر شنيدم و بيش از همه شنيدم اين بود كه مى‏گفت «اللهم عافنا و اعف عنّا» «پروردگارا ما را عافيت ارزانى دار و از ما درگذر».
گويد يحيى بن خليف، از ابو خلده ما را خبر داد كه مى‏گفته است ابو عاليه يكى از غلامان جوان خود را آزاد كرد و براى او چنين نوشت: اين سندى است كه مردى از مسلمانان برده‏اى را آزاد كرده است، برده جوانى را بى هيچ قيد و شرطى در راه خدا آزاد كرده است و هيچكس را بر او حقى جز روش پسنديده نيست.
گويد فضل بن دكين، از ابو خلدة، از ابو عاليه ما را خبر داد كه مى‏گفته است حدود شصت يا هفتاد سال است كه با دست راست به آلت خود دست نزده‏ام.
گويد هشام پدر وليد طيالسى، از ابو عوانه، از قتاده، از ابو عاليه ما را خبر داد كه مى‏گفته است نمى‏دانم كدام نعمت براى من بزرگتر است، اينكه مرا به اسلام هدايت فرموده است يا اينكه مرا از خوارج قرار نداده است.
گويد مسلم بن ابراهيم، از سلام بن مسكين، از محمد بن واسع، از ابو عاليه رياحى ما را خبر داد كه مى‏گفته است نمى‏دانم كدام نعمت بر من برتر است، اينكه مرا از شر- شرك- رهايى بخشيده و به اسلام هدايت فرموده است يا نعمتى كه مرا از خوارج رهايى داده است.
گويد يحيى بن خليف، از ابو خلده، از ابو عاليه ما را خبر داد كه مى‏گفته است به روزگار ستيز ميان على عليه السلام و معاويه من جوانى بودم كه جنگ در نظرم از هر خوراك خوشمزه‏اى گواراتر بود، ساز و برگ پسنديده‏اى فراهم آوردم و خود را به ميدان و كنار ايشان رساندم. دو صف كه دو انتهاى آن ديده نمى‏شد رو به روى هم ايستاده بودند، چون اين يكى تكبير مى‏گفت ديگرى هم تكبير مى‏گفت و اگر يك گروه نابود مى‏شد گروه ديگر هم نابود مى‏شد. به خود مراجعه كردم و گفتم كداميك از اين دو گروه را كافر و كداميك را مؤمن بدانم. وانگهى مگر كسى مرا بر اين جنگ مجبور كرده است، آن روز را به شب نرساندم بازگشتم و آنان را به حال خود رها كردم.
گويد يحيى بن خليف، از ابو خلدة، از ابو عاليه ما را خبر داد كه مى‏گفته است هنگامى كه ابن عباس امير بصره بود پيش او رفتم، دستش را به سوى من دراز كرد و من با كمك او كنار او بر سرير نشستم. مردى از بنى تميم گفت: اين شخص برده آزاد كرده است.
ابو عاليه گفت: در آن روز پيراهن و عمامه و ردايى بر تن داشتم كه به پانزده درم تهيه كرده بودم. ابو خلده مى‏گويد: به ابو عاليه گفتم چگونه به اين قيمت فراهم مى‏آورى؟ گفت: يك تخته كرباس بافت رى به دوازده درم مى‏خرم پيراهن و عمامه خود را از آن فراهم مى‏كنم، ازارى هم به سه درم تهيه مى‏كنم كه آن را زير پيراهن مى‏پوشم، ولى همواره رداى خود را از پارچه بهترى مى‏دوزم كه بيست يا سى درم ارزش دارد.
گويد فضل بن دكين، از ابو خلدة ما را خبر داد كه مى‏گفته است بر تن ابو عاليه شلوار ديدم، پرسيدم چرا در خانه شلوار مى‏پوشى؟ گفت: شلوار جامه مردانه و پوشش پسنديده است.
گويد مسلم بن ابراهيم، از ابو خلدة ما را خبر داد كه مى‏گفته است از ابو عاليه شنيدم مى‏گفت اگر از كنار خانه صرّاف يا كسانى كه ماليات مى‏گيرند بگذرم از آب آنان نمى‏آشامم.
گويد عفان بن مسلم و عارم بن فضل هر دو، از گفته حماد بن زيد، از شعيب بن حبحاب ما را خبر دادند كه مى‏گفته است هر گاه ابو عاليه مى‏آمد مى‏گفت از خوراكى كه در خانه موجود است به ما بدهيد و خود را به زحمت ميندازيد كه براى ما چيز ديگرى بخريد.
گويد مسلم بن ابراهيم، از ابو خلده ما را خبر داد كه مى‏گفته است از ابو عاليه شنيدم كه مى‏گفت عبد الكريم پدر اميّة به ديدار من آمد و جامه پشمينه پوشيده بود، به او گفتم اين جامه راهبان است مسلمانان هر گاه به ديدار يك ديگر مى‏روند خود را با جامه‏هاى نيكو مى‏آرايند.
گويد عارم بن فضل، از گفته حماد بن زيد، از گفته مهاجر پدر مخلد، از خود ابو عاليه ما را خبر داد كه مى‏گفته است نخستين روزى كه حجاج نماز جمعه گزارد من رو به روى او نشسته نماز گزاردم و خداوند چشم او را از ديدن من كور كرد، و من چندان پشت سر حجاج نماز گزاردم كه از خدا ترسيدم و سپس چندان نماز خواندن با او را رها كردم كه از خداوند ترسيدم.
گويد عارم بن فضل، از حماد بن زيد، از مهاجر پدر مخلد ما را خبر داد كه مى‏گفته است از ابو عاليه شنيدم مى‏گفت هر گاه از كسى شنيدم كه مى‏گويد من فقط براى خدا دوستى مى‏ورزم و براى خدا دشمنى مى‏ورزم به او اقتدا مكنيد.
گويد منهال بن بحر قشيرى، از ابو خلده ما را خبر داد كه مى‏گفته است در خانه ابو عاليه نشسته بودم يكى از غلامانش كيسه قندى كه سر به مهر بود براى او آورد، ابو عاليه مهر كيسه را شكست و ده حبه قند به غلام داد و گفت اگر مى‏خواست بدون اجازه بردارد بيشتر از اين بر نمى‏داشت و افزود به ما دستور داده‏اند چيزهايى را كه با فرستاده و غلام مى‏فرستيم مهر كنيم و سربسته باشد كه بر آنان گمان بد مبريم.
گويد يحيى بن خليف، از ابو خلده ما را خبر داد كه مى‏گفته است براى ابو عاليه غلامى خريدم و ابو عاليه هنگامى معامله را قطعى كرد كه بر مزد آن غلام دو درم افزوده شود و همانگونه شد.
گويد يحيى بن خليف، از ابو خلده ما را خبر داد كه مى‏گفته است، ابو عاليه مى‏گفت يكى از گناهان بزرگ در نظر ما اين است كه آدمى قرآن بياموزد و سپس چندان غفلت كند كه آن را فراموش كند و چيزى از قرآن نخواند.
گويد يحيى بن خليف، از ابو خلدة ما را خبر داد كه مى‏گفته است پيش ابو عاليه رفتم خوراكى براى من آورد كه در آن سبزى بود، گفت بخور اين از آن سبزيهايى كه مى‏ترسيم در آن چيزى باشد نيست. اين سبزى را بردارم انس بن مالك از مزرعه‏اش فرستاده است. گفتم: سبزيها چگونه است؟ گفت: مى‏دانى كه در مزرعه‏هاى ناپاك مى‏كارند وانگهى آبهاى آلوده به كثافت و ادرار و خون حيض پاى آن مى‏ريزند.
گويد يحيى بن خليف و عفان بن مسلم بن ابراهيم هر دو از گفته ابو خلدة ما را خبر دادند كه مى‏گفته است ابو عاليه يكى از كنيزكان خود را آزاد كرد و به همسرى گرفت.
گويد: از او پرسيدم ابو عاليه فطريه خود را چگونه مى‏پرداخت؟ گفت: براى خودش يك قفيز و براى هر يك از ما دو مكوكّ مى‏پرداخت. «1» گويد يحيى بن خليف، از گفته ابو خلدة ما را خبر داد كه مى‏گفته است ابو عاليه صدقات اموال خود را به مدينه مى‏فرستاد و به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وسلم مى‏سپردند تا آنان در جاى خود مصرف كنند.
گويد فضل بن دكين، از گفته ابو خلده ما را خبر داد كه مى‏گفته است كفن ابو عاليه پيش بكر بن عبد الله بود و آن پيراهنى فرسوده و پيچيده برهم بود كه ابو عاليه آن را هر شب بيست و چهارم و روز عيد فطر مى‏پوشيد و دوباره آن را پيش بكر بن عبد الله بر مى‏گرداند.
گويد يحيى بن خليف، از ابو خلده ما را خبر داد كه مى‏گفته است ابو عاليه را هنگامى كه بيمار و بر تشك نشسته بود ديدم كه بر متكايى سجده مى‏كرد.
گويد يحيى بن خليف، از ابو خلده ما را خبر داد كه مى‏گفته است هنگامى كه ابو عاليه در بيمارى خود وصيت مى‏كرد پيش او بودم. چند درمى پيش مردى به نام حسن‏ داشت. گفت، با آن پاره زمينى بخريد كه دوست ندارم به صورت درم و پول باقى بماند.
گويد يحيى بن خليف، از ابو خلدة ما را خبر داد كه مى‏گفته است ابو عاليه به هنگام سلامتى خود هفده بار وصيت كرد و براى آن وقتى معين كرد و هر گاه زمان آن سپرى مى‏شد بر آن مى‏نگريست و اگر مى‏خواست همان را تأييد مى‏كرد يا پاره‏اى از آن را تغيير مى‏داد.
گويد عارم بن فضل، از حماد بن زيد، از شعيب بن حبحاب ما را خبر داد كه مى‏گفته است ابو عاليه را شب كلاه گردى بود كه آسترش از پوست روباه بود و هر گاه نماز مى‏خواند آن را در آستين خود مى‏نهاد.
گويد عفان بن مسلم، از حماد بن سلمه، از عاصم احوال ما را خبر داد كه مى‏گفته است ابو عاليه به مورق عجلى وصيت كرد كه در گورش يك يا دو پاره چوب تازه بگذارد.
گويد عبيد الله بن محمد بن حفص تيمى، از حماد بن سلمة، از عاصم احول ما را خبر داد كه مى‏گفته است ابو عاليه به مورق عجلى وصيت كرد كه در گورش دو پاره چوب بگذارد. مورق مى‏گفته است، بريدة اسلمى هم وصيت كرده بود كه در گورش دو پاره چوب بگذارند. قضا را در دور افتاده‏ترين نقطه خراسان در گذشت و در آن جا پاره چوب يافت نشد مگر در جوالهاى يك خربنده. و چون بريدة را در گور نهادند همان دو پاره چوب را در گورش نهادند.
گويد عمرو بن هيثم پدر قطن، از گفته ابو خلده ما را خبر داد كه ابو عاليه به روز دوشنبه‏اى در ماه شوال سال نود در گذشته است.
گويد حجاج، از گفته شعبه نقل مى‏كرد كه ابو عاليه روزگار و محضر على (ع) را درك كرده ولى از ايشان حديثى نشنيده است. كس ديگرى جز او گفته است كه ابو عاليه از عمر و ابىّ بن كعب و كسان ديگرى جز آن دو كه از اصحاب رسول خدا بوده‏اند حديث شنيده است. ابو عاليه محدثى مورد اعتماد و پر حديث بوده است.

متن عربی:

أبو العالية الرياحي
[من أهل البصرة من أصحاب عمر بن الخطاب، رضي الله تعالى عنه] واسمه رفيع، أعتقته امرأة من بني رياح سائبة.
قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا حماد بن زيد عن شعيب بن الحبحاب قال: قال أبو العالية: اشترتني امرأة فأرادت أن تعتقني، فقال لها بنو عمها: تعتقينه فيذهب إلى الكوفة فينقطع، قال: فأتت بي مكانا في المسجد لو شئت أقمتك عليه، فقال: أنت سائبة، قال: فأوصى أبو العالية بماله كله.
قال: أخبرنا حجاج بن نصير قال: حدثنا أبو خلدة عن أبي العالية قال: ما تركت من ذهب أو فضة أو مال فثلثه في سبيل الله، وثلثه في أهل النبي، صلى الله عليه وسلم، وثلثه في فقراء المسلمين، وأعطوا حق امرأتي، قال أبو خلدة: فقلت له: يسعك هذا فأين مواليك؟ قال: سأحدثك حديثي، إني كنت مملوكا لأعرابية مذكرة فاستقبلتني يوم الجمعة فقالت: أين ننطلق يالكع؟ قلت: أنطلق إلى المسجد، فقالت: أي المساجد؟ قلت: المسجد الجامع، قالت: انطلق يالكع، قال: فذهبت أتبعها حتى دخلت المسجد، فوافقنا الإمام على المنبر فقبضت على يدي فقالت: اللهم
اذخره عندك ذخيرة، اشهدوا يا أهل المسجد إنه سائبة لله ليس لأحد عليه سبيل إلا سبيل معروف، قال: فتركتني وذهبت، قال: فما تراءينا بعد، قال أبو العالية: والسائبة يضع نفسه حيث يشاء.
قال: أخبرنا عمرو بن الهيثم ويحيى بن خليف قالا: حدثنا أبو خلدة قال: سمعت أبا العالية يقول: كنا عبيدا مملوكين منا من يؤدي الضرائب ومنا من يخدم أهله فكنا نختم كل ليلة مرة، فشق ذلك علينا فجعلنا نختم كل ليلتين مرة، فشق علينا فجعلنا نختم كل ثلاث ليال مرة، فشق علينا حتى شكا بعضنا إلى بعض فلقينا أصحاب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فعلمونا أن نختم كل جمعة أو قال كل سبع فصلينا ونمنا ولم يشق علينا.
قال: أخبرنا عبد الصمد بن عبد الوارث قال: حدثنا همام قال: حدثنا قتادة عن أبي العالية قال: قرأت المحكم بعد وفاة نبيكم بعشر سنين، فقد أنعم الله علي بنعمتين لا أدري أيتهما أفضل، أن هداني للإسلام، أم لم يجعلني حروريا.
قال: أخبرنا يحيى بن خليف بن عقبة قال: أخبرنا أبو خلدة قال: قال أبو العالية: كنت مملوكا أخدم أهلي فتعلمت القرآن ظاهرا والكتابة العربية.
قال: أخبرنا عمرو بن الهيثم أبو قطن قال: حدثنا أبو خلدة عن أبي العالية قال: كنا نسمع الرواية بالبصرة عن أصحاب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فلم نرض حتى ركبنا إلى المدينة فسمعناها من أفواههم.
قال: أخبرنا الفضل بن دكين قال: حدثنا أبو خلدة قال: حدثني أبو العالية قال: أكثر ما سمعت من عمر يقول: اللهم عافنا واعف عنا.
قال: أخبرنا يحيى بن خليف قال: حدثنا أبو خلدة قال: أعتق أبو العالية غلاما له فكتب: هذا ما أعتق رجل من المسلمين، أعتق غلاما شابا
سائبة لوجه الله، فليس لأحد عليه سبيل إلا السبيل معروف.
قال: أخبرنا الفضل بن دكين قال: حدثنا أبو خلدة عن أبي العالية قال: ما مسست ذكري بيميني مذ ستين أو سبعين سنة.
قال: أخبرنا هشام أبو الوليد الطيالسي قال: حدثنا أبو عوانة عن قتادة عن أبي العالية قال: ما أدري أي النعمتين أفضل علي، أن هداني للإسلام، أو لم يجعلني حروريا.
قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم قال: حدثنا سلام بن مسكين قال: حدثنا محمد بن واسع عن أبي العالية الرياحي قال: ما أدري أي النعمتين علي أفضل، إذ انقذني الله من الشر وهداني إلى الإسلام أو نعمة إذ انقذني من الحرورية.
قال: حدثنا يحيى بن خليف قال: حدثنا أبو خلدة قال: قال أبو العالية: لما كان زمن علي، عليه السلام، ومعاوية وإني لشاب القتال أحب إلي من الطعام الطيب، فتجهزت بجهاز حسن حتى أتيتهم فإذا صفان لا يرى طرفاهما إذا كبر هؤلاء كبر هؤلاء وإذا هلك هؤلاء هلك هؤلاء، قال: فراجعت نفسي فقلت: أي الفريقين أنزله كافرا، وأي الفريقين أنزله مؤمنا؟ أو من أكرهني على هذا؟ فما أمسيت حتى رجعت وتركتهم.
قال: أخبرنا يحيى بن خليف قال: حدثنا أبو خلدة عن أبي العالية قال: دخلت على بن عباس وهو أمير البصرة فناولني يده حتى استويت معه على السرير، فقال رجل من بني تميم: إنه مولى، قال: وعلي قميص ورداء وعمامة بخمسة عشر درهما، قال قلت: كيف كنت تصنع؟ قال: كنت أشتري كرباسة رازية باثني عشر درهما فأجعل منها قميصا وعمامة وكان يجزيني إزار ثلاثة دراهم ألبسه تحت القميص، غير أني كنت أستجيد الرداء يبلغ العشرين والثلاثين.
قال: أخبرنا الفضل بن دكين قال: حدثنا أبو خلدة قال: رأيت
على أبي العالية سراويل، قال قلت: ما لك وللسراويل في البيت؟ قال: هو من ثياب الرجال وهو لستر.
قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم قال: حدثنا أبو خلدة قال: سمعت أبا العالية يقول: لو مررت بباب صراف أو عشار ما شربت من مائه.
قال: أخبرنا عفان بن مسلم وعارم بن الفضل قالا: حدثنا حماد بن زيد عن شعيب بن الحبحاب قال: كان أبو العالية يجيء فيقول أطعمونا من طعام البيت ولا تكلفوا أن تشتروا لنا شيئا.
قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم قال: أخبرنا أبو خلدة قال: سمعت أبا العالية يقول: زارني عبد الكريم أبو أمية وعليه ثياب صوف فقلت له: هذا زي الرهبان، إن المسلمين إذا تزاوروا تجملوا.
قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا حماد بن زيد قال: حدثنا المهاجر أبو مخلد عن أبي العالية قال: صليت أول يوم فعلة الحجاج يعني بآخر صلاة الجمعة قاعدا تلقاء وجهه فعماه الله عني، ولقد صليت خلفه حتى لقد خفت الله، ولقد تركت الصلاة خلفه حتى لقد خفت الله.
قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا حماد بن زيد عن المهاجر أبي مخلد قال: سمعت أبا العالية يقول: إذا سمعتم الرجل يقول: إني أحب في الله وأبغض في الله، فلا تقتدوا به.
قال: أخبرنا المنهال بن بحر القشيري قال: حدثنا أبو خلدة قال: كنت عند أبي العالية قاعدا إذ جاء غلام له بمنديل قند سكر مختوم ففض الخاتم وأعطاه عشر سكرات وقال: لو خانني لم يخني بأكثر من هذا. أمرنا أن نختم على الرسول والخادم لكي لا نظن بهم ظنا سيئا.
قال: أخبرنا يحيى بن خليف قال: حدثنا أبو خلدة قال: اشتريت لأبي العالية غلاما فلم يشتره حتى اشترط عليه أبو العالية أن يزيد في ضريبته درهمين ففعل.
قال: أخبرنا يحيى بن خليف قال: حدثنا أبو خلدة قال: قال أبو العالية: كنا نرى من أعظم الذنب أن يتعلم الرجل القرآن ثم ينام حتى ينساه، لا يقرأ منه شيئا.
قال: أخبرنا يحيى بن خليف قال: حدثنا أبو خلدة قال: دخلت على أبي العالية فقرب إلي طعاما فيه بقل فقال: كل فإن هذا ليس من البقل الذي نخاف أن يكون فيه شيء، هذا أرسل به أخي أنس بن مالك من بستانه، قلت: وما شأن البقل؟ فقال: إن البقل ينبت في منبت خبيث تعلم ما هو، قال قلت: وما هو قال: الخرء والبول والحائض.
قال: أخبرنا يحيى بن خليف وعفان بن مسلم بن إبراهيم قالا: حدثنا أبو خلدة قال: أعتق أبو العالية جارية له ثم تزوجها، قال: فسألتها كيف كان أبو العالية يؤدي صدقة الفطر؟ قالت: كان يعطي عن نفسه قفيزا وعنا مكوكين مكوكين.
قال: أخبرنا يحيى بن خليف قال: حدثنا أبو خلدة قال: كان أبو العالية يبعث بصدقة ماله إلى المدينة فيدفع إلى أهل بيت النبي، صلى الله عليه وسلم، فيضعونها مواضعها.
قال: أخبرنا الفضل بن دكين قال: حدثنا أبو خلدة قال: كان كفن أبي العالية عند بكر بن عبد الله قميص مكفوف مزرور وكان يلبسه كل ليلة أربع وعشرين، ومن الغد من رمضان ثم يرده.
قال: أخبرنا يحيى بن خليف قال: حدثنا أبو خلدة قال: رأيت أبا العالية يسجد على وسادة وهو جالس على فراش وهو مريض.
قال: أخبرنا يحيى بن خليف قال: حدثنا أبو خلدة قال: شهدت أبا العالية أوصى في مرضه وكانت له دراهم عند رجل يقال: له الحسن فقال: اشتروا بها جزيرة، إني أكره أن أدعها دراهم.
قال: أخبرنا يحيى بن خليف قال: حدثنا أبو خلدة قال: أوصى
أبو العالية سبع عشرة مرة وهو صحيح، ووقت فيها أجلا وكان إذا جاء الأجل كان فما أوصى به إن شاء أمضاه وإن شاء رده.
قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا حماد بن زيد عن شعيب بن الحبحاب قال: كانت لأبي العالية كمة مبطنة بجلود الثعالب فكان إذا صلى جعلها في كمه.
قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن سلمة قال: حدثنا عاصم الأحول أن أبا العالية أوصى مورقا العجلي أن تجعل في قبره جريدة أو جريدتان.
قال: أخبرنا عبيد الله بن محمد بن حفص التيمي قال: حدثنا حماد بن سلمة عن عاصم الأحول أن أبا العالية أوصى إلى مورق العجلي وأمره أن يضع في قبره جريدتين. قال مورق: وأوصى بريدة الأسلمي أن توضع في قبره جريدتان ومات بأدنى خراسان فلم توجدا إلا في جوالق حمار فلما وضعوه في قبره وضعوهما في قبره.
قال: وقال عمرو بن الهيثم أبو قطن قال: حدثنا أبو خلدة أن أبا العالية مات يوم الإثنين في شوال سنة تسعين.
قال: وقال حجاج: قال شعبة: قد أدرك رفيع عليا ولم يسمع منه، وقال غيره: قد سمع من عمر وأبي بن كعب وغيرهما من أصحاب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وكان ثقة كثير الحديث.

از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش.

مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
islamwebpedia.com





 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

يحيى بن يمان، قال: سمعت سفيان الثوري، يقول: الحديث أكثر من الذهب والفضة وليس يدرك، وفتنة الحديث أشد من فتنة الذهب والفضة. یحیی بن یمان گفت: شنیدم که سفیان ثوری می فرمود: « (ارزش) حدیث بیشتر از طلا و نقره است ولی محسوس نیست، و فتنه و بلای حدیث (دروغ) بیشتر از بلای طلا و نقره است». ‏"حلية الأولياء وطبقات الأصفياء" حافظ أبو نعيم اصفهاني

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 1452
دیروز : 6572
بازدید کل: 6574818

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010